پیرمرد چشم ما بود
28 امرداد یعنی: صبح، مصدق، آمریکا، مرگ بر مصدق، شاه، زنانِ بدون مردان، مصدق، شعبون، جبهه ملی، غروب، انگلستان، درود بر مصدق، تانک، تیرباران، نفت، آزادی، حزب توده، مصدق، ملت، زندان، رد پای دموکراسی، کرمیت روزولت، تاریخ، مصدق... کودتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
اندوه
(اندیشه هایی در باره یک عکس)
و هر روز در سراشیب روز
اندوه به دیدارش می شتافت:
اندوه میهنی که پس از چندین سپیده دم،
هنوز در شب استبداد است.
و گنجی که پس از رستن از راهزن،
هنوز بر باد است.
اندوهِ مرغ آتشگامِ«فرصت» نام
که عبث گریخت.
اندوه رده ها و پرچم ها
که ز هم گسیخت.
اندوه شهیدان در خاک
و پلیدان در کاخ
همدلان کم دل
و دشمنان گستاخ.
اندوه یاران رانده و فراق زده
و پیروان پراکنده و نفاق زده.
اندوه افتخاراتی سر فراز، ولی پا مال،
و آرزوهایی چون شهباز، ولی بی پر و بال،
اندوهِ سالاری سال خورده در آستان زوال!
ای برادران من! ای گیاهان بدرود!
این است نغمه آن آشنا، که در خاک وطن غریب بود.
ولی آن سایه ی خاموش که بر شما پویید
تا گنبد تاریخ فرا خواهد رویید
زیرا کیست که چنین پاس افشُرد چون کوه
در میدان رزم، در میدان اندوه؟
(احسان طبری)

دکتر مصدق در ایام حصر در احمد آباد
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 9:45 توسط بابک
|