شاندِل در فرودگاه اُرلی (Orly) به استقبال شاپــِل می‌رود، سپس هر دو با اتومبیل سیتروئن خاکستری رنگ، در جاده‌ی نمناک و باران خورده، و زیر آسمانی ابرآلود، به سمت پاریس حرکت می کنند. در ابتدا، سکوتی غمگین میان‌شان برقرار می‌شود، سکوتی که رد پای گِله‌ای سخت در سیمای شاپل و موج خفیفی از گونه‌ای خجالت زدگی در چهره شاندل، بیانگر آن است. گاه که چشم در چشم هم می‌نگرند، حکایتی از دوست داشتن (نه عشق) میانشان موج زده و گویی، در پی شکستنِ سکوت، این نگاه‌ها به روزنه‌ای دل بسته است تا غرق در اشک شود. گفت‌وگو میان‌شان آغاز می شود. این تنها اتومبیلی است که:«گویی هدفش آن نبود که مسافرانش را به مقصدی برساند، مقصدش در جایی دور از او نبود، مقصد اتومبیل در درون آن بود. سرمنزل این سفر خودِ کاروان بود. مسافران نمی‌رفتند تا به جایی برسند، می رفتند تا با هم باشند...».
آنها پس از چهار سالی که از آغاز سفرشان می‌گذشت، رنج ها، یأس ها و سختی های بسیاری را پشت سر نهاده و اکنون بر روی صندلی جلو سیتروئن نشسته و خود را «در انتهای همه‌ی سفرها، در پایان همه‌ی راه‌ها» می‌دیدند؛ هرچند پس از «با هم بودن» دیگر هیچ آبادی‌ای را نتوان تصور کرد... آن‌ها شب هنگام، و در آغازِ پاریس، وارد شهر می‌شوند. گفت و گویشان در خانه‌ی شاندل ادامه می یابد. شاپل دوست ندارد از گذشته حرفی به میان آید، شاندل هم مخالفتی ندارد، ولی سخن گفتن «از آن روزها و شب‌های سیاه و سخت و آن دلهره‌ها و تنهایی‌ها و سختی‌ها و آن رنج‌ها خوب است، لذت آور است، باید نشست و از همه آنها حرف زد، چه لذتی بزرگ تر از گفت و گو از رنج‌ها و غم‌هایی که دیگر نیست؟»
از همین جا که تلخ ترینِ خاطره‎ها رخ می‌نمایند، تردیدهای گذشته نیز باز می‌گردند. برای شاپل این که باز در کنار هم هستند، رؤیایی است، پرسش برانگیز است، آیا خوشبختی رو به سوی آنها کرده؟ یا همچنان سایه‎ای موهوم در تعقیب‌شان است؟ و می تواند این پیوند دوباره را بگسلد. به خاطر چهار سالی که در رنج گذشت چه باید کرد؟ باید عذر خواست؟ لحظه‌ای هر دو سکوت می‌کنند. سکوتی طولانی که به یکباره همه‌ی خاطره‌های تلخ گذشته را بر سرشان آوار می‌کند. شاپل لب به سخن گشوده و آن رنج‎ها را عزیزترین سرمایه‎های خود می خوانَد؛ زیرا او را در قلبش نشانده و وجودش را گداخته است. در تداخل دو آتشفشان، از احساس و گرمای دوست داشتن، از خودشان حرف می زنند، دوست داشته شدن در همان «منی» که هستند نه «منی» که باید باشند، از سوء تفاهم‌ها، و این که معنای دوست داشتن، اکنون و در آن لحظه برقرار شده و واقعیت دارد. شاپل ادعا دارد که پی به معنای دوست داشتن برده و نه سراغ «او» که به سراغ «خودش» در ویرانه‌ای به نام شاندل آمده تا به نظاره خویش بنشیند، خویشتنی که در عمق دل معشوق گم کرده بود. آمده تا پس از چهار سال، این غوغا، و این کشمکش را، پایان بخشد. اسمی هم برای این احساس نمی‌تواند انتخاب کند، و گویا همان سکوتِ شاندل بهترین گزینه است؛ این که در برابرش بنشینند و احساسش کنند، و دست‌ها را به روی لب‌های دست‌های یکدیگر بگذارند، مگر نه این که بعضی حرف‎ها را فقط دست‎ها می فهمند؟ کم‌کم، این زمزمه‎ها، آنان را به مواجهه با خویش می‌کشانَد و سپس سکوتی دوباره... سکوتی سنگین کــه اتاق را در بر می‌گیرد و به جایی می‌رسد که خود را از یکدیگر پنهان کنند... مرد با تصمیمی که به یک جان کندنِ دردناک می‌مانَد، به اتاق باز نمی‌گردد، در را گشوده، آرام، از پله‌ها پایین می‌رود... بیست سال بعد روزنامه‌ها خبر می دهند که شاندل پس از بیست سال زندان در سلول‎اش، تنها، مُرده، و وصیت کرده که همه‎ی آثار چاپ نشده‌اش را با او دفن کنند، اما شاپل، هیچ کس از سرنوشتش آگاه نشد... .

(برگرفته از مقاله‌ی نگاهی به داستان‌های گلی ترقی و علی شريعتی - موقعيت های مرزی نوشته‌ی محمد صادقی)



Two Trees - Victor Bezrukov
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت: کلاً آدم نباید نسبت به دور و بر و اطرافیانش بی‌خیال باشه (خودم که اصلاً با این جور آدما که غرورشون فیل رو هم فراری میده، حال نمی‌کنم)؛ حالا اینو در نظر بگیرین که آدم به خاطر یک حرکت مسخره که به نظر خودش مهم نبوده دو تا از بهترین دوستاشو ناراحت کنه... به زبون ساده همین‌جوری به دلایل مضحک و خنده‌دار یه اشتباهی بکنه و بعداً بفهمه که اُه‌ه اُه‌ه چه گندی زده... حالا تو اینجور مواقع آدم باید مثه یه بچه‌ی با‌شخصیت، شهامت اینو داشته باشه که عذر خواهی کنه تا مسئله حلّ و فصل بشه... اِهِممم، خب من الان می‌خوام از این تریبون به خاطر کاری که کردم رسماً از دو نفر دوستِ مذکور و مأنوس معذرت خواهی کنم و با تقدیم ترانه‌ی پُرسون پُرسون یه کم از دلشون دربیارم.

این دو روزِ دنیا مثل خواب و رویا گذرونه
با هم آشتی کنیم که باهار دوباره گل فشونه