شرطِ تکمیلی

مهم
نیست فقط
که انسان
درست
بیندیشد

بلکه
آن‌که
درست می‌اندیشد
انسان نیز باشد
(اریش فرید / ترجمه: خسرو ناقد)

Rhino rest stop -- EPA

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌دانلود: مهتاب -- کلود دبوسی

نذونُم مو که سرگردون چرایُم...*

- مامی رُز من خیال می‌کنم این "فرهنگ پزشکی" فقط صحبت از مسائل خصوصی می‌کنه، یعنی مشکل‌هایی که ممکنه برای فلان مرد یا فلان زن پیش بیاد. به عکس، کاری به مسائلی که همه‌ی مردم باش گلاویزن نداره، مثل زندگی، مرگ، ایمان، یا خدا.
- برای این مسائل اسکار، شاید بهتر باشه به "فرهنگ فلسفی" مراجعه کنی. منتها اونجام اگه این مفاهیمی رو که می‌خوای پیدا کنی احتمال داره بور بشی. این جور کتابا برای هر مفهومی چند جواب دارن که شباهتی با هم ندارن.
- چطور؟
- مهمترین و جالب‌ترین مسائل، حل‌نشده می‌مونن. یه رازی تو دلشونه. با هر جوابی یه "شاید" همراهه. فقط مسائل غیر جالبن که جواب مشخص و قطعی دارن.
- منظورتون اینه که مسائل زندگی هیچ راه‌حلی نداره؟
- منظورم اینه که برای "زندگی" چند راه‌حل هست، یعنی آدم سردرگم می‌مونه. مثل اینه که هیچ راه‌حلی نباشه.
- مامی رز، من فکر می‌کنم که مسئله‌ی زندگی جواب نداره. فقط باید زندگیش کرد...
(اُسکار و بانوی گُلی‌پوش / اریک امانوئل شمیت / سرچشمه)


photo: Jason Reed

* از دوبیتی‌های باباطاهر

ماهِ کنعانیِ من، مَسندِ مصر، آنِ تو شد
گاهِ آن است، که بدرود کنی زندان را...
(حافظ)



A herd of birds -- Max Rossi
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت: روزنامه‌ی ارزان اطلاعات، روزهای شنبه یادداشت‌های سردبیری دارد به قلم علی‌رضا خانی که چون در خاموشی و سکوت می‌گذرد، خیلی سر و صدا نمی‌کند. این یادداشت‌ها اغلب خطوط قرمز آقایان را رعایت نکرده و واقعیات را همانطور که هستند به‌تصویر می‌کشد. تکه‌ی زیر از مقاله‌ی "سخنی با نمایندگان مجلس" (شنبه، 21 دی) آورده شده است:
...مردم وقتی می‌بینند که وزیر علوم به مجلس احضار می‌شود، شاید در وهله اول خوشحال باشند که نمایندگان می‌خواهند بپرسند که چرا آموزش عالی در شرایط فعلی است، چرا وضع اساتید ایده‌آل نیست، چرا فرصت‌های مطالعاتی کم است، چرا ما که می‌خواهیم در قله علمی منطقه جا بگیریم، نام حتی یک دانشگاه‌مان در فهرست ۵۰۰ دانشگاه برتر دنیا نیست، چرا امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری دانشگاهها کم است، چرا همکاری علمی با دانشگاه‌های معتبر دنیا نداریم، چرا دانشجویانمان که فارغ‌التحصیل می‌شوند اغلب کم سواد هستند، چرا برخی جذب شدگان در دانشگاه‌ها، چه به عنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی چه به عنوان هیأت علمی، خارج از ضابطه بوده‌اند؟
اما وزیر علوم به مجلس می‌رود، تنها پرسشی که از او می‌شود و به خاطر همان کارت زرد می‌گیرد این است که شخصی که تو اکنون به عنوان معاون انتخاب کرده‌ای، در تیرماه ۷۸ یعنی درست ۱۴ سال و ۶ ماه پیش، برای لحظاتی در مسجد دانشگاه تهران نشسته است و این احتمالاً معنای تحصن داشته و باید او را برکنار کنی و گرنه ما خودت را برکنار می‌کنیم. همین!
روز روشن، وسط خیابان ۱۶ آذر، جنب دانشگاه تهران، رئیس دانشکده عمران از دانشگاه تهران بیرون می‌آید، چهار قداره بند قمه به‌دست چنان او را مجروح و مضروب می‌کنند که به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان می‌برندش…
انتظار آن است که نمایندگان مردم، مسئولان بخش‌های امنیتی، اخلاقی، فرهنگی و… را بخواهند و بپرسند که چه بر سر این استاد آمد و بالاتر از آن، چه بر سر فرهنگ جامعه آمده که این قدر زورگیر و دزد و قمه‌کش و اراذل و اوباش تولید انبوه می‌شود، اما نمایندگان دارند درباره شنود از خاتمی سؤال می‌کنند…
تورم ۳۹ درصدی پشت مردم را خم کرده است. کارگران و کارمندان بیشتر و بیشتر به زیر خط فقر می‌روند، حداقل دستمزد ماهانه تعیین شده توسط دولت پیشین، امروز کفاف ۵ روز زندگی یک خانوار را نمی‌دهد. نیمی از جمعیت کشور با سیلی صورت خود را سرخ می‌کنند، حقوق بسیاری از دستمزد بگیران دولتی و خصوصی به اندازه اجاره خانه‌شان هم نمی‌شود، یک نفر ۲ میلیارد دلار از پول نفت را برداشته و پس نمی‌دهد، آنان که مسئول به‌وجود آمدن این وضع بوده‌اند و همزمان داعیه مدیریت جهانی داشته‌اند، به احدی پاسخگو نیستند، مردم زیر فشار اقتصادی له می‌شوند، همزمان برخی نمایندگان در سخنان آتشین به جای توصیه به دست‌گیری از مردم، مسئولان را همچنان به دستگیری فتنه‌گران توصیه و تحریک می‌کنند و برخی دیگر وزیر ارشاد را احضار کرده‌ و او را به خاطر اینکه جایی درباره تکخوانی زنان نظری داده یا نداده است، بازخواست می‌کنند و به او کارت زرد می‌دهند!...

آقاتوکا

به روی در، به روی پنجره‌ها،
به روی تخته‌های بام، در هر لحظه‌ی مقهورِ رفته، باد می‌كوبد.
نه از او پیكری در راه پیدا،
نیاسوده دَمی بر جا، خروشان است دریا
و در قعرِ نگاه، امواجِ او تصویر می‌بندند.

هم از آنگونه كان می‌بود،
ز مَردی در درونِ پنجره بَر می شود آوا:
«دو دوك دوكا! آقا توكا! چه كارَت بود با من؟»
در این تاریك‌دل شب، نه زو بر جایِ خود چیزی قرارش.

«درونِ جادّه، كس نیست پیدا.
پریشان است اَفرا.» -گفت توكا-
«به رویم پنجره‌ت را باز بگذار!
به دل دارم دمَی با تو بمانم
به دل دارم برای تو بخوانم.»

ز مردی در درونِ پنجره مانده است ناپیدا نشانه؛
فتاده سایه‌اش در گردشِ مهتاب، نامعلوم از چه سوی، بر دیوار؛
وز او هر حرف می مانَد صدای موج را، از موج
ولیك از هیبتِ دریا.

«چگونه دوستانِ من گریزان‌اند از من!» -گفت توكا-
«شبِ تاریك را بارِ درون، وَهم است یا رویای سنگینی‌ست!»
-و با مردی درونِ پنجره، بار دگر برداشت آوا-
«به چشمان اشك ریزانند طفلان.
منم بگریخته از گرمْ‌ زندانی كه با من بود.
كنون مانندِ سرما، درد با من گشته لذّت‌ناك.
به رویم پنجره‌ت را باز بگذار!
به دل دارم دَمی با تو بمانم.
به دل دارم برای تو بخوانم.»

ز مردی در درونِ پنجره، آوازِ راهِ دور می‌آید:
«دو دوك دوكا! آقا توكا!
همه رفته‌اند، روی از ما بپوشیده،
فسانه شد نشانِ انسِ هر بسیار جوشیده
گذشته سالیان بر ما.
نشانده بارها گل، شاخه‌ی تَر جَسته از سرما.

اگر خوب این، وگر ناخوب
سفارش‌های مرگ‌اند این خطوطِ ته نشسته؛
به چهرِ رهگذر مردم، كه پیری می نهدْشان دلْ شكسته.
دلت نگرفت از خواندن؟
از آن جانت نیامد سیر؟»

در آن سودا كه خوانا بود، توكا باز می‌خواند.
و مردی در درون پنجره، آواش با توكا سخن می‌گفت:
«به آن شیوه كه در میلِ تو آن بود
پِی‌ات بگرفته نوخیزان به راهِ دور می‌خوانند،
بر اندازه كه می دانند.
به جا در بسترِ خارَت، كه بَر امّیدِ تَر دامن گلِ روزِ بهارانی،
فسرده غنچه‌ای حتی نخواهی دید و این دانی.
به دل -اِی خسته!- آیا هست
هنوزت رغبتِ خواندن؟»

ولی توكاست خوانا.
هم از آن‌گونه كاوّل، برمی‌آید باز
ز مردی در درونِ پنجره آوا.
به روی در، به روی پنجره‌ها،
به روی تخته‌های بام، در هر لحظه‌ی مقهورِ رفته، باد می‌كوبد
نه از او پیكری در راه پیدا.
نیاسوده دَمی بر جا، خروشان است دریا؛
و در قعرِ نگاه، امواجِ او تصویر می بندند.
(نیما یوشیج / 20 اردیبهشت 1327)

photo: Rodrigo Abd

قالَ سَیدنا -تامِس هاردی- حول النکاح

There seemed to him, vaguely and dimly, something wrong in a social ritual which made necessary a cancelling of well-formed schemes involving years of thought and labour, of foregoing a man's one opportunity of showing himself superior to the lower animals, and of contributing his units of work to the general progress of his generation, because of a momentary surprise by a new and transitory instinct which had nothing in it of the nature of vice, and could be only at the most called weakness...
(Jude the Obscure / Thomas Hardy)


Pablo Ruiz Picasso -- Famille d'Arlequine

دِی

آمد دِیِ ديوانه و شب‌های دراز
مایيم و شبِ تيره و سودای دراز...
(مولوی / رباعیات)

photo: Dean Mouhtaropoulos

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت: دو سه روز پیش بود که به‌صورت اتفاقی یکی از خبرهای بخشِ مُعَظَّمِ خبری 20:30 را دیدم که حکایت از وافعیت غریبی داشت. حدود نه میلیون و هفتصد هزار نفر، بی‌سوادِ مطلق در کشور وجود دارد که سه و نیم میلیون نفر آنها زیر پنجاه سال سن دارند. (بیشتر) خبری که بیست ثانیه هم طول نکشید و فقط با این سوال خبرنگار پایان یافت که: "پس این جشن‌های ریشه‌کنی بی‌سوادی بر چه مبنایی بوده است؟"... بگذریم از اینکه بسیاری از دیپلم رَدی‌ها (به قول ظریفی مگر این هم مدرک تحصیلی است!؟) و دیپلمه‌ها هم از خواندن یک متن رسمی عاجزند. شاید کلید درک رفتار سیاسی اجتماعی امت همیشه در صحنه توجه به همین نکات پنهان باشد. همین می‌شود که وقتی نطق نماینده‌ی اردبیل در مجلس را گوش می‌دهیم به‌خاطر کثرت جملات بدون فعل و غلط‌های دستوری ، اشک در چشمانمان حلقه می‌زند. در چنین شرایطی‌ست که استبداد معنی‌ پیدا می‌کند و طامات و شطح جای سخن علمی را می‌گیرد. طنز ماجرا اما آنجاست که در وزارت‌خانه‌ی آموزش و پرورش از زحمات سی‌ساله‌ی حاج محسن قرائتی در سازمان نهضت سوادآموزی تجلیل می‌شود و وی به‌عنوان مشاور وزير در امور آموزشی و پرورشی و نهضت سوادآموزی معرفی می‌گردد. (سرچشمه) محصولات چنین وزارت‌خانه‌ای را در خیابان‌های شهر زیاد مشاهده می‌کنیم... هنوز بعد از گذشت چند دهه این شعر مللک‌الشعرا را باید تکرار کرد:
تا خَرَند این قوم، رندان خَرسواری می‌کنند
وین خَران در زیرِ ایشان، آه و زاری می‌کنند
فینیتو.

کِی؟ کجا؟

بازَت ندانم از سرِ پیمانِ ما که بُرد         
باز از نگینِ عهدِ تو نقشِ وفا که بُرد
چندین وفا که کرد چو من در هوای تو؟         
وان گه ز دستِ هجرِ تو چندین جفا که بُرد؟
بگریست چَشمِ اَبر بر احوالِ زار من         
جز آهِ من به گوش وی این ماجرا که بُرد؟
گفتم لبِ تو را که: دلِ من تو برده‌ای         
گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کجا؟ که بُرد؟
سودا مَپَز، که آتشِ غم در دلِ تو نیست         
ما را غمِ تو بُرد به سودا، تو را که بُرد؟
توفیقِ عشقِ رویِ تو گنجی‌ست، تا که یافت؟        
باز اتفاق وصل تو گویی‌ست، تا که بُرد؟
جز چشمِ تو که فتنه‌ی قَتّالِ عالم است         
صد شیخ و زاهد از سَرِ راهِ خدا که بُرد؟
سعدی نه مردِ بازیِ شطرنجِ عشقِ توست         
دستی به کامِ دل ز سپهرِ دَغا که بُرد؟

(سعدی / غزلیات)



photo: Raghu Rai

تساهل و تسامح

بحران سینمای ایران به‌علت تعریف‌نشدگی سینما در فرهنگ ایران یا ایران اسلامی است. سینما به مثابه هنر عصر مدرن یا هنر مدرنیته با فرهنگی مبتنی بر ارزش‌های دیرپای کهن، عرف، مذهب و نوع اندیشه‌ی ایرانی در تضاد است. سینما اتومبیل نیست که ما واردش کردیم و دچار ترافیک شدیم چون فرهنگ ترافیک را وارد نکردیم یا تلویزیون یا موبایل. سینما هنر عیان‌کردن، بیرون‌ریختن، عینیت‌بخشیدن، ابژکتیوکردن است و فرهنگ و ارزش‌های کهن جامعه‌ی ایران برعکس، عرصه‌ی ذهنی‌کردن و سوبژکتیوکردن است و این دو در تضادند. از ابتدا هم بوده‌اند. از همان ابتدای ورود سینما به ایران، این پدیده هم مثل اتومبیل، تلفن و خیلی دیگر از ابزار عصر مدرن به‌شکل واردات، وارد ایران شد و نه به‌عنوان وسیله‌ی تفریح و سرگرمی طبقه‌ی متوسط و پایین که به‌عنوان وسیله‌ی سرگرمی دربار و از همان ابتدا، چون از دربار آمد، موردپسند عوام و مردم نبود و باز از همان ابتدا در تضاد و تقابل با آیین‌ها، مذهب، شرع و عرف. همین تعریف‌نشدن، پذیرفته‌نشدن، سرگرمی‌بودن، ضدیت با شئون فرهنگی جامعه، درست تعریف، فهمیده و ضروری نشد. بحران از همان ابتدا آغاز شد و ادامه یافت و در تمام طول این هشتاد و اندی سال با تساهل و تسامح با آن روبه‌رو شدند اما اکنون، سرانجام، این تضاد روی اصلی خود را نشان داد.
فرهنگ ایرانی با نقد، با بیرون‌ریختن، با نمایش مشکلات عاطفی، فردی، اجتماعی مسأله‌ی اساسی دارد. ما ایرانی‌ها اساساً و از نظر فرهنگی درون‌ریز هستیم و سینما بیرون‌ریز. همان مسأله‌ی اندرونی و بیرونی‌ست. راه حل ندارد.
... اساساً پیدایش واژه‌هایی مثل سینمای معناگرا، فاخر، سینمای ارزشی و از این قبیل کوشش سیاست‌گذاران و علاقه‌مندان سینما به یافتن راه‌حلی برای تداوم سینما، گذر از موانع، آشتی دادن مدرنیسم و سنت است. کوششی که هشتاد سال است ادامه دارد. سینمای موسوم به فیلمفارسی هم در پی همین آشتی بود. سینمای معناگرا هم در پی همین آشتی‌ست. فاخر هم همین‌طور. اما...
اما بحران جای دیگری است. بقا و تداوم سینما در ایران با بحران روبه‌رو خواهد بود گریزی از آن نیست. راه‌حل هم ندارد. راه‌حل‌ها مقطعی و موقتی‌اند و راه‌حل اساسی وجود ندارد. بحران همیشه با این سینما، همان‌طور که با موسیقی و بسیاری دیگر از شئون فرهنگی، همراه خواهد بود. این بحران، بحرانِ موجبیت است.
(امید روحانی / از مقاله‌ی "بحران موجبیّت" / فصل‌نامه‌ی سینما و ادبیات / پاییز 1391 - شماره‌ی 34)



photo: Bruno Barbey