پیوند
"مجهول ماندن" رنجِ بزرگِ روحِ آدمی است. یک روح، هر چه زیباتر است و هر چه "دارا"تر، به "آشنا" نیازمندتر است .عارفان که میگویند: "عشق و حُسن در اَزل با هم پیمان بستهاند" از اینجاست. این فلسفهی شرقی آفرینش است. حتی خداوند نیز دوست دارد بشناسندَش. نمی خواهد که مجهول بماند. مجهول ماندن احساس تنهایی را پدید میآورد و دردِ بیگانگی و غربت را. هر انسانی کتابی است چشم به راهِ خوانندهاش... به هر حال، یک انسان -اگر یک کتاب هم نباشد- یک "کلمه" هست و ناچار با کسی که معنی این کلمه را میداند احساسِ یک پیوندِ غریبی میکند...

پینوشت: به باد که امیدی نیست، مگر باران ببارد...
(علی شریعتی/ در باغِ اُبسِـرواتوآر / جلد 13 مجموعه آثار)

headless - Thomas Leuthard
------------------------------------------------------------------------------------------------------------پینوشت: به باد که امیدی نیست، مگر باران ببارد...
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 23:37 توسط بابک
|