هجده
از منظرِ یک ناقد بگویید که با فیلمهای بد چه باید کرد؟
خب، نمیدانم. آنها که بلدند، لابد مینویسند دیگر...
شما بلد نیستید؟
من دوست ندارم ...خودم با فیلمهای بد همان کاری را میکنم که با آدمهای بد: سعی میکنم نادیدهشان بگیرم، و حتا اسم کسانی را که به نظرم بدند را تا میشود به زبان نمیآورم تا بدیشان نزدیکم نیاید. گاهی بلدم و ممکن است شفاهی راجعبه آدمی یا فیلمی خیلی حرف بزنم. حتماً همهی ما اینکار را بلدیم. لذّتِ بدگویی خودش لذّتِ بزرگیست! گاهی خیلی هم هیستریک است و آدم لذّت میبرد. امّا من چیزی، ارزشی، برای نوشتن قائلم که خودم هم دستم به نوشتنِ بدگویانه نمیرود. نمیتوانم کسی را در نوشتهام دست بیندازم... ولی اگر بخواهم ندامتی را بگویم، مال دورهایست که به فیلمها نمره میدادند و من هم یکیدوبار اینکار را کردم و بعد به خودم قول دادم که دیگر از این کارها نکنم. یکبار که گفته بودند فیلمهای سال را بنویسید، من به فیلمِ سولاریس داده بودم هجده. حواسم هم نبود. آدم در دفترِ یک مجلّه از این کارها زیاد میکند. بعد که مجلّه درآمد به خودم گفتم یعنی چی؟ دو نمره از تارکوفسکی کم کردهای؟ چیکار کرده؟ بابتِ انضباط؟ خب، آره آن پلانش را دوست ندارم، ولی بعدش آنقدر خجالت کشیدم و زده شدم که دیگر نمیتوانم همچه کاری بکنم. نمیتوانم بد بنویسم. تنها نوشتهی منفیام که کمی هم جدلی بوده، نوشتهای بود دربارهی اینکه چرا ادبیاتِ سینماییِ ایران اینقدر تُند و لمپنی شده. زمانِ اکرانِ فیلم وقتی همه خوابیم در جشنواره بود. حالا فکر میکنم آن نوشته هم خیلی به من نمیآید، به تصویری که خودم از خودم دارم نمیآید. البته نقدهای منفیِ زیادی را خواندهام که هنوز بعضی نکات بامزهشان در یادم مانده و خیلی هم بهشان خندیدهام. ولی یکچیزی را درست نمیفهمم؛ میشود با خواندن یک نقدِ منفی تفریح کرد، ولی با نوشتنِ نقدِ منفی قرار است چهکار کنم؟ قرار است کسی را قانع کنم که آن فیلم خوب نیست؟ که بدترین کارِ دنیاست در هر زمینهای. مثلِ این است که یکنفر یکی را دوست دارد و تو بروی بهش بگویی نه، به این دلایل دوستش نداشته باش. می شود حرص خورد و غمگین شد اما برای همچه چیزی که نمیشود منطق آورد. ممکن است یکنفر با فیلمی ارتباطی برقرار کند و کُدهایی از فیلم بگیرد که تو اصلاً نمیفهمی یعنی چی. کسی را میبینی که با دیدنِ اپیزودِ آخرِ سریالِ لاست زارزار گریه میکند، و تو نمیفهمی این کُدهایی که از لاست میگیرد به کجای زندگیاش اشاره میکند. حالا من بیایم و بگویم اپیزودِ آخر اینجوریست و باید اینجوری میبود؟ به چه دردش میخورد؟ او که دارد با این سریال معنیای در زندگیاش پیدا میکند، لذّتی میبرد یا مغموم میشود. حالا لاست را که خودم هم دوست دارم، اما حتا وقتی کسی از یک موسیقیِ مبتذل لذّت میبرد، مگر میتوانیم برویم بهش بگوییم خانم یا آقای راننده که دوست داری تمام شهر آهنگ مورد علاقهات را بشنود به این دلایل این موسیقی خوب نیست؟ آن موسیقی برای زندگیِ آن آدم معنی دارد و چهخوب که، بالأخره، در این دنیا یکچیزی برای یککسی معنیای دارد. من اینوسط چیکارهام؟ من در نهایت شاید اگر در ماشین همان راننده باشم از او بخواهم صداش را کم کند، که البته معمولا درخواست پرخطری است و او با دلخوری دستگاه را خاموش میکند، و این اواخر فهمیدهام چرا: نه به این خاطر که به کارش دخالت کردهای، نه، او فقط ناراحت است چون تا پیش از اعتراض تو فکر میکرده که دارد تو را در چیزی که دوست دارد سهیم میکند، و حالا از این فاصلهای که از سلیقهاش گرفتهای رنجیده است...
(گفتگوی محسن آزرم با صفی یزدانیان / سرچشمه)

Chungking Express - director: Wong Kar-wai-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشت: اگر حتی ذرهای به سینما علاقه دارید کتاب "ترجمهی تنهایی" صفی یزدانیان را بخوانید. تاریخ نشر، سالِ 89 است و آنهایی که مثل من دغدغهی اسکناس دارند با دیدن قیمت پشت جلد در مقابل صفحهآرایی شکیل و کیفیت بالای تصاویر، ذوقزده خواهند شد. خوب میداند برای چه مینویسد این مرد...
خب، نمیدانم. آنها که بلدند، لابد مینویسند دیگر...
شما بلد نیستید؟
من دوست ندارم ...خودم با فیلمهای بد همان کاری را میکنم که با آدمهای بد: سعی میکنم نادیدهشان بگیرم، و حتا اسم کسانی را که به نظرم بدند را تا میشود به زبان نمیآورم تا بدیشان نزدیکم نیاید. گاهی بلدم و ممکن است شفاهی راجعبه آدمی یا فیلمی خیلی حرف بزنم. حتماً همهی ما اینکار را بلدیم. لذّتِ بدگویی خودش لذّتِ بزرگیست! گاهی خیلی هم هیستریک است و آدم لذّت میبرد. امّا من چیزی، ارزشی، برای نوشتن قائلم که خودم هم دستم به نوشتنِ بدگویانه نمیرود. نمیتوانم کسی را در نوشتهام دست بیندازم... ولی اگر بخواهم ندامتی را بگویم، مال دورهایست که به فیلمها نمره میدادند و من هم یکیدوبار اینکار را کردم و بعد به خودم قول دادم که دیگر از این کارها نکنم. یکبار که گفته بودند فیلمهای سال را بنویسید، من به فیلمِ سولاریس داده بودم هجده. حواسم هم نبود. آدم در دفترِ یک مجلّه از این کارها زیاد میکند. بعد که مجلّه درآمد به خودم گفتم یعنی چی؟ دو نمره از تارکوفسکی کم کردهای؟ چیکار کرده؟ بابتِ انضباط؟ خب، آره آن پلانش را دوست ندارم، ولی بعدش آنقدر خجالت کشیدم و زده شدم که دیگر نمیتوانم همچه کاری بکنم. نمیتوانم بد بنویسم. تنها نوشتهی منفیام که کمی هم جدلی بوده، نوشتهای بود دربارهی اینکه چرا ادبیاتِ سینماییِ ایران اینقدر تُند و لمپنی شده. زمانِ اکرانِ فیلم وقتی همه خوابیم در جشنواره بود. حالا فکر میکنم آن نوشته هم خیلی به من نمیآید، به تصویری که خودم از خودم دارم نمیآید. البته نقدهای منفیِ زیادی را خواندهام که هنوز بعضی نکات بامزهشان در یادم مانده و خیلی هم بهشان خندیدهام. ولی یکچیزی را درست نمیفهمم؛ میشود با خواندن یک نقدِ منفی تفریح کرد، ولی با نوشتنِ نقدِ منفی قرار است چهکار کنم؟ قرار است کسی را قانع کنم که آن فیلم خوب نیست؟ که بدترین کارِ دنیاست در هر زمینهای. مثلِ این است که یکنفر یکی را دوست دارد و تو بروی بهش بگویی نه، به این دلایل دوستش نداشته باش. می شود حرص خورد و غمگین شد اما برای همچه چیزی که نمیشود منطق آورد. ممکن است یکنفر با فیلمی ارتباطی برقرار کند و کُدهایی از فیلم بگیرد که تو اصلاً نمیفهمی یعنی چی. کسی را میبینی که با دیدنِ اپیزودِ آخرِ سریالِ لاست زارزار گریه میکند، و تو نمیفهمی این کُدهایی که از لاست میگیرد به کجای زندگیاش اشاره میکند. حالا من بیایم و بگویم اپیزودِ آخر اینجوریست و باید اینجوری میبود؟ به چه دردش میخورد؟ او که دارد با این سریال معنیای در زندگیاش پیدا میکند، لذّتی میبرد یا مغموم میشود. حالا لاست را که خودم هم دوست دارم، اما حتا وقتی کسی از یک موسیقیِ مبتذل لذّت میبرد، مگر میتوانیم برویم بهش بگوییم خانم یا آقای راننده که دوست داری تمام شهر آهنگ مورد علاقهات را بشنود به این دلایل این موسیقی خوب نیست؟ آن موسیقی برای زندگیِ آن آدم معنی دارد و چهخوب که، بالأخره، در این دنیا یکچیزی برای یککسی معنیای دارد. من اینوسط چیکارهام؟ من در نهایت شاید اگر در ماشین همان راننده باشم از او بخواهم صداش را کم کند، که البته معمولا درخواست پرخطری است و او با دلخوری دستگاه را خاموش میکند، و این اواخر فهمیدهام چرا: نه به این خاطر که به کارش دخالت کردهای، نه، او فقط ناراحت است چون تا پیش از اعتراض تو فکر میکرده که دارد تو را در چیزی که دوست دارد سهیم میکند، و حالا از این فاصلهای که از سلیقهاش گرفتهای رنجیده است...
(گفتگوی محسن آزرم با صفی یزدانیان / سرچشمه)

Chungking Express - director: Wong Kar-wai
پینوشت: اگر حتی ذرهای به سینما علاقه دارید کتاب "ترجمهی تنهایی" صفی یزدانیان را بخوانید. تاریخ نشر، سالِ 89 است و آنهایی که مثل من دغدغهی اسکناس دارند با دیدن قیمت پشت جلد در مقابل صفحهآرایی شکیل و کیفیت بالای تصاویر، ذوقزده خواهند شد. خوب میداند برای چه مینویسد این مرد...
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 11:4 توسط بابک
|