شکوفه نو
گوگوش... گوگوش... یه روز به خودش هم گفتم که دو نفر هستن در موسیقی ما که وقتی کلماتو در آواز یا تصنیف بیان میکنن، اصلاً نظیر ندارن؛ یعنی کلمان چنان سر جاشه و درسته و با حالته که اصلاً نمیشه توصیف کرد: یکی بنانه، یکی هم شمائین. طفلک سرخ شد و سرشو انداخت پایین و گفت: شما این حرفو میزنین؟ گفتم: بله.
اصلاً باورش نمیشد که من کارهاشو بشناسم و دقت کرده باشم. به تصنیف "ستاره آی ستاره" اشاره کردم. خیلی تصنیف قشنگیه...
سایه برای اینکه مبادا خدای نکرده آقای باقری ذرةالمثقالی اکسیژن صبحگاهی رشت را استنشاق کند و مبتلا به ناراحتی ریه شود، سیگار دیگری میگیراند و با صدایی گرفته میگوید:
گوگوش دختر خیلی بدبختی بود. همهی زندگیش تو بدبختی گذشت. از بچگی تا همین سفری که به آمریکا رفت ازش سوء استفاده شد. یه استعداد استثنائیه واقعاً. من از وقتی که بچه بود و با پدرش تو شکوفه نو میاومد رو صحنه دیدمش. کافه شکوفه نو، تو پایین شهر دروازهی قزوین بود. همه جرأت نمیکردن برن اونجا. من یادمه یه شب رفتم اونجا. کسانی که میخواستن از بالاشهر برن همراه یک نظامی، سروانی، سرهنگی، پلیسی میرفتن تا در امان باشن. جای کلاه مخملیها بود. بعد این بالا شهریها اونجا رو قبضه کردن و در نتیجه کلاه مخملیها تارونده شدن و کافه شکوفه نو شد مخصوص خانوادههای "پولدار"... این حضرات هیچی رو نمیتونن به دیگران ببینن، فوراً دست انداختن به اونجا. از کافه کابارههای شیک خودشون سیر شده بودن ریختن به اونجا... حکایتیه... چه میدونم؟ حالا کار ندارم. گوگوش تو چنین جایی میخوند.
گوگوش اگر در جایی به غیر از ایران به دنیا اومده بود، یه هنرمند جهانی شده بود...
(پیر پرنیان اندیش، در صحبت سایه/ میلاد عظیمی و عاطفه طیّه)

پیدانلود: ترانهی "ستاره آی ستاره" (شاعر: شهیار قنبری، آهنگساز: پرویز اتابکی، تنظیم: واروژان)