آفتابی مراست در دیدار

هر دَمَم، ساحری بر انگیزد
هر دم از اختری فروزانم
نغمه‌ها شعله‌رنگ می‌خیزد
از درونِ تنورِ سوزانم
آفتابی مراست در دیدار
که مکدر نمی‌شود نگه‌اش
نور را جویم اندرین شبِ تار
سهروردی وَشَـم شهیدِ رهش
عمر را گر چه پای لنگ شده
لیک امید، می‌پرد گستاخ
گرچه دل بر حیات تنگ شده
آرزو راست لیک جاده فراخ
راز، بسیار و چاره‌ام ناچار
لب به رازِ نهفته دوختن است
اندرین کلبه‌ی سیه‎دیوار
هستیِ من، تمام سوختن است
مرغزاری خوش است گیتی و من
چند گاهی در آن گُرازیدم*
خواستم عاشق بشر باشم
وَه ندانم، بر آن بَرازیدم
آز و ناز تو، مردِ میدان نیست
هرزه بادی به خیره راند تو را
هیچ پاداش خوش‌تر از آن نیست
خلق گر یار خویش خواند تو را.

(احسان طبری)


Vincent Van Gogh - Ward in the Hospital in Arles

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* گُرازیدن: خرامیدن، به ناز راه رفتن 

پی‌دانلود: بشنوید با صدای شاعر



آنِ جاودان

در این عمرِ گریزنده که گویی جز خیالی نیست
تو 'آنِ' جاودان را در جهانِ خود پدید آور
که هر چیزی فراموش است و آن دم را زوالی نیست
در آن آنی که از خود بگذری و از تنگِ خودخواهی
برآیی در فراخِ روشنِ فردای انسانی
در آن آنی که دل برهانده از وسواسِ شیطانی
روانت شعله‌ای گردد، فرو سوزد پلیدی را
بدَرَّد موجِ وهم‌آلودِ شک و ناامیدی را
به سیرِ سال‌ها باید تدارک دید آن، 'آن' را
چه صیقل ها که باید داد از رنج و طلب، جان را
به راهِ خویش پای اَفشرد و ایمان داشت پیمان را
تمامِ هستیِ انسان، گروگانِ چنان آنی است
که بَهرِ آزمونِ ارزشِ ما، طُرفه میدانی است
در این میدان اگر پیروز گردی، گویمت گُردی
وگر بشکستی آنجا، زودتر از مرگ خود مُردی.

(احسان طبری)


Caspar David Friedrich - Wanderer above the Sea of Fog

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بشنوید با صدای شاعر و نوای تار محمدرضا لطفی

پیرمرد چشم ما بود

28 امرداد یعنی: صبح، مصدق، آمریکا، مرگ بر مصدق، شاه، زنانِ بدون مردان، مصدق، شعبون، جبهه ملی، غروب، انگلستان، درود بر مصدق، تانک، تیرباران، نفت، آزادی، حزب توده، مصدق، ملت، زندان، رد پای دموکراسی، کرمیت روزولت، تاریخ، مصدق... کودتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا 


اندوه
(اندیشه هایی در باره یک عکس)

و هر روز در سراشیب روز
اندوه به دیدارش می شتافت:
اندوه میهنی که پس از چندین سپیده دم،
هنوز در شب استبداد است.
و گنجی که پس از رستن از راهزن،
هنوز بر باد است.
اندوهِ مرغ آتشگامِ«فرصت» نام
که عبث گریخت.
اندوه رده ها و پرچم ها
که ز هم گسیخت.
اندوه شهیدان در خاک
و پلیدان در کاخ
همدلان کم دل
و دشمنان گستاخ.
اندوه یاران رانده و فراق زده
و پیروان پراکنده و نفاق زده.
اندوه افتخاراتی سر فراز، ولی پا مال،
و آرزوهایی چون شهباز، ولی بی پر و بال،
اندوهِ سالاری سال خورده در آستان زوال!
ای برادران من! ای گیاهان بدرود!
این است نغمه آن آشنا، که در خاک وطن غریب بود.
ولی آن سایه ی خاموش که بر شما پویید
تا گنبد تاریخ فرا خواهد رویید
زیرا کیست که چنین پاس افشُرد چون کوه
در میدان رزم، در میدان اندوه؟

(احسان طبری)

دکتر مصدق در ایام حصر در احمد آباد