on the verge
امروز، گام زنان با بانو، به خیابانی در کنارهی فرازینِ رامبلا پیچیدیم و آن را تا نیمهها پیمودیم. انبوهی جهانگرد بر گِردِ سَرایی در کوچهای گِرد آمده بودند و نوازندهای دوره گرد در گوشهای، به نغزی، گیتار مینواخت؛ تا مگر، از دهشِ رهگذرانِ هنردوست، سکهای چند فراچنگ آورد و درویشوار پرسهی خویش را در گوشه گوشهی گیتی از سر گیرد.
پرسیدم که: «آن خانه چیست و از آنِ کیست؟» گفتندمان که: «خانه پیکاسو بوده است.» اسپانیاییان به این نگارگرِ هنگامهساز، نیک مینازند و او را شگرفمردی نابغه میانگارند؛ از آن میان، بارسلونیان این جهانآشوبِ نگارهها را وابسته به خویش میشمارند؛ زیرا وی چندی را در بارسلون گذرانیده است و سرایی در آن داشته است که اینک در شمار دیدنیهای این شهر درآمده است.
من در این مرد درمانده ام: نمیدانم که آیا او، آنچنان که پارهای میانگارند، نابغه ای است پیشتاز و نوآور در نگارگری، یا، بدان سان که گروهی میاندیشند، دیوانهای آشوبگر و آشوبگر است؟! راست این است که رازِ نگارههای او هنوز بر من ناشناخته مانده است و من هنوز نتوانستهام در آنها مرز نبوغ را از دیوانگی بازبشناسم. سرای پیکاسو را با غلغلهی دیداریان و زمزمهی گیتارش وانهادیم و به خیابانی دیگر درآمدیم...
(روزهای کاتالونیا / میر جلالالدّین کزّازی)
