دل نمیدم سرسری

تقریباً مثل همیشه پر از گرد و غبار؛ اینجا ایستگاه متروی ولیعصر است، همان که قرار بود نامش تئاتر شهر باشد. ولی خب احتمالاً تئاتر شهر هم به مانند مقوله های دیگر از این دست جزء موارد بی ناموسی قرار می گیرد. بگذریم. صدای سوت قطار را از بالای پله برقی می شنوم و این تکرار آشنا یعنی ندانستن رسیدن کدامین جهت (که غالباً طرف مقابل است)، تا زمانی که به شتاب پله ی برقی را پایین می روی...
[تغییر لحن]
من نمی دونم بعضیا انگار توی گوششون به جای پرده، برِزِنتِ دو لا کار گذاشتن؛ کلاً بی خیالِ دسی بل1 مسی بلِ مُجاز. یکی از همین خوش تیپ های خال تور کنارم وایساده، با دو تا بلندگو توی گوشاش که صداش در حد گودزیلا داره می ترکونه. بهش نگاه می کنم ولی حواسش نیست، داره یه خوش تیپه ی موبایل به دستو دید می زنه؛ صدای آهنگش کاملاً در دایره ای به شعاع دو متر شنیده می شه:
به من میگن گل پری
دل نمیدم سرسری
با لباسهای زَر زَری
دل میبرم از هر کسی....
دو سه بار که منو چند نفر دیگه نگاش می کنیم.، به خودش میاد و دست می بره به ام پی تری پلیرش. چند تا آهنگ رد می کنه؛ آهان، مثه اینکه پیداش کرد:
دختر آبادانی بی قراره....
دوست دارم بیشتر کنارش باشم، ولی نمیشه چون رسیدم به دروازه شمرون و باید پیاده بشم.

****

کلاس لیسِنینگ تافل بودیم. یه ربع آخر کلاس که مخ ها تقریباً تعطیل بود، رسیدیم به یه قسمتی از کتاب  که استاد گفت: "بچه ها اینجا رو با دقت گوش بدین، لهجه ی بریتیش داره"
یکی از بچه ها خیلی جدی پرسید: "ببخشید استاد، شما از کجا می دونستین که این قسمت لهجه ی بریتیش داره؟" و استاد که خانم جوونیه چند ثانیه نگاش کرد، بعد بهش گفت: "خب من احتمالاً بار n اُمِ که دارم اینجا رو درس می دم. الان خوبی شما؟"

ناخود آگاه یاد کلاسی که همیشه حسرتش رو داشتم افتادم! موازنه ی خانم بمانیان و داستانش با پیمان نجمی و خراباتی های تهِ کلاس. "ببین پیمان نجمی! خوب گوش کن!! این دفعه ی آخریه که توضیح می دم."


A. Giacometti's art

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- آستانه درد گوش در ۱۲۰-۱۳۰ دسی بل می باشد، اما آسیب به اعصاب شنوایی از ۸۵ دسی بل آغاز می گردد.

پی نوشت: گاهی دلتنگ می شوی... خیلی هم دلتنگ می شوی، برای گذشته ای نه چندان خوب، که اگر خوب بود، می بود. تمایل کلی انسان به یادآوریِ جاهای خوب ماجرا و فراموشی آنچه این مسیر را رقم زده است... با تمام این ها همیشه منطق به کار نمی آید و تو همچنان درگیر که دقیقاً دلت برای چه تنگ می شود؛ شاید واقعاً همان تکه های بد هم که اتفاقاً کم هم نبوده اند، جذاب هستند. لذت از خود آزاری (مازوشیسم)، انگیزه ی اصلی این نوع دلتنگی ست و مبارزه با آن فرساینده ی روح و روان... سخته، خیلی هم سخته. فینیتو.  


طرح (2)

 شهری ست، می نالد... تهران  شلوغ یا خلوت همیشه می نالد... تهران با تو یا بی تو سراسر می نالد... آدم ها سرسری می گذرند و می گذرانند... آدم های خوب یا بد تنها می گذارند یا تنها می گذَرانند... تهران و آدم هایش با تو محو می شوند... تهران و آدم هایش بی تو محو می شوند.. تهران به سوگ تنهایی فرزندانش، خاکستری می پراکند... تو نیز از برای شهر خاموش، درد آواز می کنی... تهران و آدم هایش، به اتفاق، عشق سلاخی می کنند...

Victor Bezrukov - blues of traffic jam

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی دانلود: Joshua Bell performs Nocturne by Chopin

برش اول
امروزم مثه بقیه ی روزا، صُب پا شدی بری به سمت دانشگاه، با سیبی در دست راه میفتی تا به مترو برسی، آخرین گازو به سیب می زنی و می خوای ته موندشو بندازی توی این سطلای بزرگ که همیشه پر آشغاله، نزدیک که میشی می بینی پسربچه از سر تا کمر رفته توی سطل؛ خودتو می خوری چشماتو می بندی و ته مونده ی سیبو تو دستت نگه میداری...

برش دوم
توی مترو نشستی داری مجله ی تجربه رو می خونی، دختر بچه میاد نزدیکت و یه فال حافظ که توی پاکت های پُستیه می ندازه تو دامنت و میره... بر میگرده و بزرگترین آرزوش اینه که فالو ازش بخری، نمی دونی چرا ولی فالو بهش پس می دی، مجله و چشماتو با هم می بندی...

برش سوم
حالا دیگه نزدیک دانشگاهی، از مترو چار راه ولیعصر اومدی بیرون و عینک آفتابی هم زدی که آفتاب چشاتو اذیت نکنه، دختر بچه کنار پیاده رو ولو شده با یه خروار دسمال جیبی، از کنارش می گذری و این بار دیگه چشاتو نمی بندی چون عینک آفتابی زدی...

یه برش لعنتی دیگه
امروزم مثه بقیه ی روزا، صب پا شدی بری به سمت دانشگاه، با سیبی در دست...


Pablo Picasso - Group of poor people