rira de santé
که گنجش را در ترانههای مبتذل به باد میدهد
حتی این لحظه از شب هدر نرفته است
من آندم به خواب میروم که دیگران بیدار شوند
میتوانم آیا شیار عمر را بر گونه نشان دهم
و بگویم که چیزی را بهای جوانی نیست
از پسِ خیزِ دانهها و گلها
دنبالهی بیپایان بازتابها را بهایی نیست
از یک کلامِ صادق و چیزهای راستین
اعتماد، بی اندیشهی بازگشت میرود
میخواهم که پاسخ دهند پیش از آنکه بپرسند
زان پس کسی به زبان بیگانه سخن نمیگوید.
و کسی نمیخواهد که بامی را لگد کند
شهرها را به آتش کِشد و از کُشته، پُشته سازد
چرا که همهی واژههای سازنده، از آنِ منند
و زمان را چون چشمهی تنها میقبولانند
باید خندید ولی از سر سلامت خندید
میخندند از برادری در هر زمان
با دیگران خوب خواهند بود آنگونه که هستند
و نیز با خود آندم که بهرِ جلبِ محبت، دوستدار همند
لرزههای خفیف جای خود را به تلاطم میدهند
تلاطمِ شادیِ زیستنِ شادابتر از دریا
و دیگر چیزی نمیگذارد که به این شعر شک کنیم
شعری که امروز مینویسم تا دیروز را بزدایم.
(تکهی پایانی شعر گفتنِ همه چیز / پل الوآر / ترجمه: محمرضا پارسایار)

Pal Szinyei Merse - A Field of Poppies
پینوشت: بعد از دو سال و نیم، سفر به اصفهان. اینبار نه برای درس و دانشگاه که برای عروسی یارانِ موافق. حلقه به نوبت در دستان عروس و داماد جوان جای میگیرد و همزمان حلقهی اشک نیز در چشمان من. خاطرات تلخ و شیرین بهسرعت از ذهنم میگذرد و این پایانِ خوش در دیدگانم نمایان میگردد. آغاز مرحلهی جدیدی از زندگی مبارکتان باشد، نوش...


