گردشِ ابدی
چون برای اَجَل، مجالم نبود
او از سر لطف به دیدارم ایستاد-
در کالسکهاش فقط ما بودیم
و جاودانگی.
آهسته میراندیم-
مرگ را شتابی در کار نبود،
و من به پاسِ نزاکتِ او
از کار و فراغتم هم دست شسته بودم.
از مدرسه گذشتیم، جایی که کودکان در گود
در زنگ تفریح، گرمِ کشمکش بودند.
از دشتِ خوشههای خیره گذشتیم
خورشیدِ غروب را پشتِ سر گذاشتیم.
شاید هم او ما را پشتِ سر گذاشت؛
شبنمها سرد و لرزان بر تنم مینشست،
از آنکه بر تنم جز حریر و
بر سرم جز تور نبود.
برابر خانهای درنگ کردیم
که به آماسی در زمین میمانست.
بامِ آن پیدا و ناپیدا،
کتیبهاش در خاک بود.
از آن زمان قرنها گذشته است،
لیک انگار کوتاهتر از روزی است
که اول بار دریافتم
اسبها سر به سوی ابدیت نهادهاند.
(امیلی دیکنسون/ ترجمه: سعید سعیدپور)
ادامه نوشته
او از سر لطف به دیدارم ایستاد-
در کالسکهاش فقط ما بودیم
و جاودانگی.
آهسته میراندیم-
مرگ را شتابی در کار نبود،
و من به پاسِ نزاکتِ او
از کار و فراغتم هم دست شسته بودم.
از مدرسه گذشتیم، جایی که کودکان در گود
در زنگ تفریح، گرمِ کشمکش بودند.
از دشتِ خوشههای خیره گذشتیم
خورشیدِ غروب را پشتِ سر گذاشتیم.
شاید هم او ما را پشتِ سر گذاشت؛
شبنمها سرد و لرزان بر تنم مینشست،
از آنکه بر تنم جز حریر و
بر سرم جز تور نبود.
برابر خانهای درنگ کردیم
که به آماسی در زمین میمانست.
بامِ آن پیدا و ناپیدا،
کتیبهاش در خاک بود.
از آن زمان قرنها گذشته است،
لیک انگار کوتاهتر از روزی است
که اول بار دریافتم
اسبها سر به سوی ابدیت نهادهاند.
(امیلی دیکنسون/ ترجمه: سعید سعیدپور)

photo: Bruno Barbey
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشت: با واسطه یا بیواسطه، چه تفاوتی میکند که من در چه حالم برای آنکه نارنجی را دوست ندارد؛ حال دلفینها را باید از دریا پرسید نه از مسافرانی که برای تفریح بر قایق سوارند و گاه گاهی شاهد بازی دلفین ها... "با این که بیتاب منی، بازم منو خط میزنی / باید تو رو پیدا کنم، تو با خودت هم دشمنی..."
+ نوشته شده در شنبه سی ام دی ۱۳۹۱ ساعت 0:4 توسط بابک
|