ایران

راسته‌ی بنده فروشان. عصر. خارجی [گذشته]
شلوغی گذری که به نیم میدانی می‌رسد. چند جا کنیزان یا غلامانی بر چهارپایه ایستاده‌اند آماده‌ی فروش. آن ته، سراپرده‌ای و دور آن معرکه‌ی مردان. روی چهارپایه‌ای دلّالی دیگران را به سراپرده برمی‌انگیزد. دو دهقان‌زاده‌ی جوان در شلوغی به شتاب می‌آیند.
فردوسی:   زیباست؟
همسایه:   بی‌مانند!
فردوسی:   و خواستنی؟
همسایه:   چقدر می‌پرسی!
فردوسی:   مرا خوابِ گمشده‌ای است.
همسایه:   می‌بینی!
از سراپرده زنی عشق‌فروش درمی‌آید و خود را نشان می‌دهد؛ غریو مشتریان در هم.
همهمه:   تبارک الله یا حورا. احسنت یا احسن العرائس! ساقول. شباش. چوخ یاخچی! مرحبا یا مطلوب! انظرنی یا مقبول!
فردوسی:   [گیج] کجاییم؟
همسایه:   [آستین او را می‌کشد] بیا، فاحشه‌ای، نام او ایران.
فردوسی:   [می‌ماند] نه! - این خوابِ من نیست.
همسایه که می‌رود رو برگردانده.
همسایه:   از ترک و تازی عقب افتادیم. بجنب پسر؛ ما مثلاً دهقانیم.
فردوسی:   [با خود] این نام اینجا چه می‌کند؟ [مبهوت] این‌گونه زنی، در این‌گونه برزنی!
همسایه:   [می‌کوشد صدای خود را برساند] مهمان منی. بدو؛ نوبت از دست می‌رود.
فردوسی:   [روی برمی‌‎گرداند] آری، می‌بینم که از دست می‌رود...

(دیباچه‌ی نوین شاهنامه - بهرام بیضایی)


Gift of Grandparents - Steve McCurry

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت: دیشب آخرای برنامه‌ی کلاه‌قرمزی، شخصیت استثنایی یعنی گوسفند شروع به نجوای آهنگی انگلیسی کرد. چقدر واقعاً باحاله این عروسک؛ با اون لحن قشنگش گفت "آقای مِجری، ...The whispers in the morning" (دقیقاً با ملودی اصلی و خیلی با احساس تیکه‌ی اولشو خوند). این حرکت باعث شد که دوباره ترانه‌ی The Power of the Love با اجرای Celine Dion رو چند بار گوش کنم و در پی‌دانلود قرار بدم...

پی‌دانلود: The Power of Love - Celine Dion  

فریدون سه پسر داشت

فریدون سپیدمو بالای تپه ای ایستاده با چوبدستی بلند. پشت سرش درفش ها. زیر پایش نمونه ای از سرزمین بزرگش؛ با دریاچه ها و کوه ها و رودها. سه پسرش با سه اسب گرداگرد این نمونه؛ و سپاهیان پس تر ایستاده. از پسران سَلم از اسب پیاده می شود. فریدون با دست نشان می دهد؛ او می رود روی بخش شرقی یعنی سِند که با مرزی مشخص است. حالا تور پیاده می شود. فریدون با دست نشان می دهد؛ او می رود روی بخش شمال شرقی یعنی توران که با مرزی مشخص است. فریدون به ایرج می نگرد و دستش را به سوی قلبش می برد و سپس به او بخش سوم را نشان می دهد که ایران است؛ ایرج پیاده می شود. فریدون لبخند می زند. سه پسر بر سه کرسی در بخش های خود می نشینند و تاج بر سر می نهند. هلهله ی همه ی سپاه. سلم ناراضی است. تور ناراضی است. ایرج سر فرود می آورد. این هلهله در هم می شود. با همهمه ی جنگ و دعوایی نزدیک...
سپاهیان می نگرند و غریو کشان خود را نیروی جنگ می بخشند. میان سه سراپرده دو برادر به روی ایرج شمشیر می کشند. ایرج شمشیر خود را بیرون می آورد و می شکند. برادرش سلم برادرانه آغوش می گشاید و او را مهربان در بر می کشد؛ ناگهان تور از پشت با خنجر می زند. ایرج ناباور به سوی تور بر می گردد، تور آغوش می گشاید و او را مهربان در بر می گیرد؛ حالا سلم با خنجر از پشت می زند. ایرج بر زمین می افتد کنار تشت. یکی با شمشیر بر کمرش می کوبد و آن یک با ضربه ای سرش را می اندازد. با هر ضربه فریدون گریبان می درَد و موی می کَند و اشک می بارد.

(دیباچهی نوین شاهنامه - بهرام بیضایی)


 The Human Condition - director: Masaki Kobayashi

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی‌نوشت: عنوان، نام رمانی است از عباس معروفی.