از جمله‌ی رفتگان این راه دراز...*

در یکی از صحنه‌های این فیلم، پیرمردی آیاتی از کتاب مقدس را برای بچه‌ای قرائت می‌کند که به نظر من زیباترین بخش تورات است و حتی گیراتر از غزل غزل‌های سلیمان. این قطعه در سِفر حکمت** (باب دوم، بندهای اول تا هفتم) نقل شده و در برخی از نسخه‌ها آن را حذف کرده‌اند. راوی متن، این عبارات تکان‌دهنده را از زبان کافران روایت می‌کند، وگرنه چنین سخنانی در کتاب مقدس قابل ذکر نبود. اما کافی است که خواننده اولین جمله‌ی متن را بردارد، تا به قدرت و شیوایی این کلمات پی ببرد:

(گناهکارن در غرقاب گمراهی خویش با خود چنین می‌گفتند:)
زندگی ما کوتاه و رنج‌بار است. مرگِ آدمی را هیچ چاره‌ای نیست، و هیچ آدمی نیست که از گور باز آمده باشد. ما به تصادف زاده شدیم و بر ما چنان می‌رود که گویی هرگز در این جهان نبوده‌ایم، چرا که نفس ما تنها دود است و کلام ما چون برق جرقه‌ای که از قلبمان برمی‌خیزد.
چون اجل فرا رسد، جسم ما در دم به خاکستر بدل می‌شود و از روحمان جز شمیمی سبک باقی نمی‌ماند.
نام ما به‌زودی فراموش می‌شود و اعمال ما به سرعت از یاد‌ها می‌رود. حیات ما چون تکه ابری زیر پرتو آفتاب ذوب می‌شود و مانند مه در گرمای خورشید محو می‌گردد.
زندگی چون سایه‌ای گذراست و سرپیچی از فرمان اجل ناممکن است. هیچ آدمیزادی را از این تقدیر، مجالِ گریز نیست.
حال که چنین است، معاشران بیایید تا خوبی‌ها و زیبایی‌ها را پاس بداریم، از خرمی و جوانی کام بستانیم.
این دم گذرا را با می و عطرِ خوش‌گوار طی کنیم و عمر گرانبها را غنیمت بشماریم. بیایید تا گل برافشانیم، از آن پیشتر که خزانِ عمر بر باغ زندگانی ما تاخت آورد. هیچ‌کس را از بزم عیش و طربِ خویش بیرون نرانیم، چرا که تنها همین نوش‌خواری‌هاست که از ما به یاد می‌ماند، و بر ماست که از شادی‌ها به‌کمال کام بگیریم.

(با آخرین نفس‌هایم / لوئیس بونوئل / ترجمه: علی امینی نجفی)


photo: Stuart Franklin


* مطلع این رباعی خیام:
از جمله‌ی رفتگانِ اين راهِ دراز
باز آمده‌ای کو که به ما گويد باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز

** سِفر: واژه‌ای عربی به معنای کتاب بزرگ

انعکاس‌پذیری

فرشته‌ی گران‌بار از نشاط، آیا تشویش را می‌شناسید،
خجلت و پشیمانی و گریه و ملال را
و وحشت‌های سر در گمِ آن شبانِ هولناک
که دل را می‌فشارد، همان گونه که کاغذی را مچاله کنند؟
فرشته‌ی گران‌بار از نشاط، آیا تشویش را می‌شناسید؟

فرشته‌ی گران‌بار از خوبی، آیا نفرت را می‌شناسید،
مشت‌های گره شده در تاریکی و اشک‌های زهرناک را،
بدان هنگام که انتقام، صلای دوزخی خود را در می‌دهد
و فرمانروای اراده‌های ما می‌گردد؟
فرشته‌ی گران‌بار از خوبی، آیا نفرت را می‌شناسید؟

فرشته‌ی گران‌بار از سلامت، آیا شب را می‌شناسید،
که سرتاسرِ دیوار‌های بلندِ خسته‌خانه‌ی آهکی رنگ،
چون از شهر به‌دَرشُدگان، پای‌کشان می‌گذرد،
خورشیدی کمیاب می‌جوید و لب‌ها را می‌جنباند؟
فرشته‌ی گران‌بار از سلامت، آیا شب را می‌شناسید؟

فرشته‌ی گران‌بار از زیبایی، آیا چین و چروک را می‌شناسید،
و بیم پیر شدن را،
و آن رنجِ پلیدِ خواندنِ وحشتِ نهانی از دلبستگی
در چشمان کسی که مدت‌ها چشمانِ حریصِ ما درآن خیره شده‌اند؟
فرشته‌ی گران‌بار از زیبایی، آیا چین و چروک را می‌شناسید؟

فرشته‌ی گران‌بار از سعادت و شادی و روشنی،
داوودِ محتضر اگر می‌بود1،
از بوی بدنِ جادوی تو شفا می‌طلبید،
اما من، ای فرشته، از تو نمی‌خواهم مگر دعا،
فرشته‌ی گران‌بار از سعادت و شادی و روشنی!

(شارل بودلر/ ترجمه: محمدعلی اسلامی ندوشن)


Vincent Vidal - Apollonié Sabatier

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- اشاره به داوود پیغمبر: " و داوودِ پادشاه پیر و سالخورده شده، هر چند او را لباس می‌پوشانیدند لیکن گرم ‌نمی‌شد * و خادمانش وی را گفتند 'به‌جهت آقای ما پادشاه، باکره‌ی جوان بطلبند تا به حضور پادشاه بایستد و او را پرستاری نماید و در آغوش تو بخوابد تا آقای ما پادشاه گرم بشود' * پس در تمامی حدود اسرائیل دختری نیکو منظر طلبیدند و اَبیشَکِ شونمیّه را یافته، او را نزد پادشاه آوردند * و آن دختر بسیار نیکومنظر بود و پادشاه را پرستاری نموده او را خدمت می‌کرد، اما پادشاه او را نشناخت* " (تورات/ کتاب اول پادشاهان/ باب اول/ آیه 1-4)

پی‌نوشت اول: کلمه‌ی "فرشته" در شعر به "مادام ساباتیه"، معشوقه‌ی بودلر (که در نقاشی دیده می‌شود)، دلالت دارد.

پی‌نوشت دوم: امروز برای دقایقی بازی فوتبال استقلال و پیکان را دیدم و متوجه چیز غریبی شدم. روی پیراهن استقلال سه تبلیغ تجاری به چشم می‌خورد (دو تا در پشت، یکی در جلو). درست است که می‌گویند سرمایه‌داری لجام گسیخته در کشورهای جهان سوم بیداد می‌کند. برای این امر می‌توان شاهدهای فراوانی را مثال زد: رشد بی‌رویه انواع مؤسسات مالی اعتباری، کاهش تولیدات داخلی، تعویق حقوق کارگران، رشد نرخ بیکاری، جلوگیری از  ایجاد هر نوع تشکّل صنفی، ساخت و ساز غیر اصولی، بی‌توجهی به مسائل زیست‌محیطی و... که کمکم در بین مردم نهادینه می‌شود و حساسیت نسبت به آنها کاهش یافته و در مواقعی به هنجار و نُرم تبدیل میگردد در صورتی که در کشورهای مهد سرمایه‌داری نهادهای مردمی اگرچه کج‌دار و مریز با این عوارض مقابله می‌کنند... سخن طولانی نشود، من به خاطر ندارم که مثلاً یک باشگاه باسابقه‌ی اروپایی دو تبلیغ تجاری روی پیراهن داشته باشد. غالباً اسپانسرهای باشگاه‌های ورزشی به صورت انحصاری هستند به‌طوریکه گاه نامِ بِرَند با نام باشگاه برای سا‌ل‌ها عجین می‌شود (منچستر یوناید و شارپ در دوران نوجوانی من اینچنین بودند). به هر روی این پدیده عجیب نیز مانند سایر پدیده‌های خارق‌العاده‌ی دیگر که در اینجا اتفاق می‌افتد، گویای اوضاع آشفته‌ی امروز ایران است؛ گفت که: هر دم از این باغ بری می‌رسد / تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد...