کِی؟ کجا؟

بازَت ندانم از سرِ پیمانِ ما که بُرد         
باز از نگینِ عهدِ تو نقشِ وفا که بُرد
چندین وفا که کرد چو من در هوای تو؟         
وان گه ز دستِ هجرِ تو چندین جفا که بُرد؟
بگریست چَشمِ اَبر بر احوالِ زار من         
جز آهِ من به گوش وی این ماجرا که بُرد؟
گفتم لبِ تو را که: دلِ من تو برده‌ای         
گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کجا؟ که بُرد؟
سودا مَپَز، که آتشِ غم در دلِ تو نیست         
ما را غمِ تو بُرد به سودا، تو را که بُرد؟
توفیقِ عشقِ رویِ تو گنجی‌ست، تا که یافت؟        
باز اتفاق وصل تو گویی‌ست، تا که بُرد؟
جز چشمِ تو که فتنه‌ی قَتّالِ عالم است         
صد شیخ و زاهد از سَرِ راهِ خدا که بُرد؟
سعدی نه مردِ بازیِ شطرنجِ عشقِ توست         
دستی به کامِ دل ز سپهرِ دَغا که بُرد؟

(سعدی / غزلیات)



photo: Raghu Rai

outcast Satan

...ندانم کجا دیده‌ام در کتاب
که ابلیس را دید شخصی به خواب
به بالا صنوبر، به دیدن چو حور
چو خورشیدش از چهره می‌تافت نور
فرا رفت و گفت: ای عجب، این تویی؟
فرشته نباشد بدین نیکویی
تو کاین روی داری به حُسنِ قمر
چرا در جهانی به زشتی سَمَـر*؟
چرا نقش‌بندت در ایوانِ شاه
دژم‌روی کرده‌ست و زشت و تباه؟
شنید این سخن، بخت‌برگشته دیو
بزاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت، این نه شکلِ من است
ولیکن قلم در کفِ دشمن است...

(بوستان سعدی/ باب اول/ تکه‌ای از حکایت دوم)


 Sir Thomas Lawrence - Satan as a Fallen Angel

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* سمر: افسانه

پی‌نوشت: میگن طرف برادریشو ثابت کرد، همینه (همه‌ی مردم حق شکایت دارند ولی بعضی‌ها مُحِّق‌ترند!)... او که در دهه‌ی هفتاد قاضی بود و در دهه‌ی هشتاد دادستان؛ او که خود به طرفة‌العینی ویزای انواع بازداشتگاه‌ها را صادر می‌کرد، او که... به زندان اوین معرفی شد. حضرت حافظ فرمود: "چو پردهدار به شمشیر می‌زند همه را  / کسی مقیمِ حریمِ حرم نخواهد ماند"  

اتاق

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم.
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود!

(گروس عبدالملکیان)


Marc Chagall - The Birthday
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت: سه بوقِ کوتاه به صدا درآمد و درها داشتند بسته می‌شدند. در همین حین پای جوانی داخل آمد  و با دو دست درها را گشود و خود را به درون واگن مترو کشاند. مردی که کمی کنارتر ایستاده بود به او گفت: "با این کارِت 2-3 دقیقه تو حرکت مترو تأخیر انداختیا!"
و سوژه‌ی مورد نظر پاسُخَش داد: "سی و چند ساله داریم صبر می‌کنیم؛ این 2-3 دقیقه هم روش!"
حالا ما کاری نداریم به این‌که آیا بازکردن درهای نیمه باز به صورتِ دستی باعثِ توقف حتی 2 دقیقه‌ای در حرکت مترو می‌شود یا نه!؟! ولی این نوع جواب دادن به صورت عادتی ناپسند رو به گسترش است. مثلاً وقتی به فردی که وسط دود و دمِ میدان انقلاب از ته دل به سیگار پُک می‌زند گفته می‌شود که این‌کار چه سودی دارد؟ در پاسخ می‌گوید: "بنزینا که خرابه، هوا هم که آلودَس، یعنی این یه چُسه سیگارو هم نکِشیم؟" اندکی تأمل مرا به این نتیجه می‌رساند که در شرایط بدی که انواع قانون‌شکنی‌ها مخصوصاً از طرف سردَمدارانِ قبیله رسمیت یافته است، مسئولیت فردی افراد نیز رو به افول گذاشته و فرهنگِ لااُبالی‌گری گسترش می‌یابد. چنان‌که سعدی بزرگوار فرمود:
اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورَد سیبی                     بَرآورند غلامانِ او، درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد                زنند لشکریانش، هزار مرغ بر سیخ
(گلستان سعدی/باب اول)

adolescence

طفل بودم که بزرگی را پرسيدم از بلوغ . گفت : در مسطور1 آمده است که سه نشان دارد : يکی پانزده سالگی و ديگر احتلام و سيُم برآمدن موی پيش؛ اما در حقيقت يک نشان دارد و بس: آنکه در بند رضای حق جلّ و علا، بيش از آن باشی که در بند حظّ نفس خويش و هرآنکه در او اين صفت موجود نيست به نزد محققان بالغ نشمارندش .

به صورت آدمى شد قطره آب                  كه چل روزش قرار اندر رحِم ماند
وگر چل ساله را عقل و ادب نيست          به تحقيقش نشايد آدمى خواند
جوانمردى و لطفست آدميت                   همين نقش هيولايى مپندار
هنر بايد، به صورت مى توان كرد              به ايوانها در، از شَنگَرف2 و زنگار
چو انسان را نباشد فضل و احسان          چه فرق از آدمى با نقش ديوار
بدست آوردن دنيا هنر نيست                  يكى را گر توانى دل به دست آر

(گلستان سعدی - باب هفتم)


Frida Kahlo - The Bus

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- کتاب                                               

2- ترکیب گوگرد و جیوه که در نقاشی به کار می برند و به رنگ سرخ است

تشنگی

یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تَموزی1 که حَرورش2 دهان بخوشانیدی و سَمومش3 مغز استخوان بجوشانیدی. از ضعفِ بشریت، تابِ آفتابِ هجیر4 نیاوردم و اِلتجا به سایه ی دیواری کردم، مُتِرَقِّب5  که کسی حَرّ تموز از من به بَردِ6 آبی فرو نشانَد که همی ناگاه از ظلمتِ دهلیز خانه‌ای، روشنی بتافت؛ یعنی جمالی که زبانِ فصاحت از بیان صَباحَتِ7 او عاجز آید، چنان که در شبِ تاری صبح بر آید، یا آب حیات از ظلمات بدر آید؛ قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته. ندانم به گلابش مطیَّب8 کرده بود، یا قطره ای چند از گلِ رویش در آن چکیده. فی الجمله، شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم.

خرم آن، فرخنده طالع را که چشم
بر چنین روى اوفتد هر بامداد
مستِ می‌، بیدار گردد نیم شب
مست ساقی روز محشر بامداد

(گلستان سعدی - باب پنجم)


Jan Vermeer - Young Woman with a Water Jug

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- تَموز: از ماه های رومی معادل تیرماه                             2- حَرور: گرمای آفتاب

3- سَموم: بادِ گرم                                                       4- هجیر: نیمروز

5- مُترقّب: چشم به راه                                                 6- بَرد: خنکی، سرما

7- صَباحت: زیبایی                                                       8- مُطیّب: خوش بو