در تذکرة‌الاولیاء از قول حلّاج چنین آمده: "ما را با او سِرّی است که جز بر سرِ دار نمی‌توان گفت". این عبارتی است متشکل از سیزده واژه، که چون معنایش را در زمینه‌ی روایی متن قرار دهیم به نمونه‌ای عالی از ایجازِ بیان برمی‌خوریم: حلّاج به اشارتِ انگشت در دیوارِ زندان رخنه‌ای ایجاد کرد، و زندانیان را گفت بروید، و چون از او پرسیدند که آیا تو با ما می‌آیی یا نه؟ عبارت بالا را بر زبان آورد. این عبارت بیان تصویر حلّاج از آزادی، و حتی آزادیِ بندیان و زندانیان گناهکار بود. خودِ او اماّ آزاد نبود، اسیر رازی بود که با مرگ پیوند داشت. او مرگ را می‌طلبید، چون مرگی بر سر دار بود، و سِرّش آنجا هم گفته می‌شد و هم به بیانی نمی‌آمد. این قدرتِ بیانِ معناهای تودرتو و باطنی، فقط در سیزده واژه، یکسر فارغ است از نوآوریِ زبانی. واژگان ساده‌اند و در گفتار هر روزه‌ی ما نیز به‌کار می‌روند. نحوِ کلام نیز همان شکلِ ساده‌ی گفتاری را داراست. چیزی نو در میان نیست. ولی همین سیزده واژه، جهانِ متن را پیشِ چشمِ ما می‌گشایند که جهانی است نو...

(چهار گزارش از تذکرة‌الاولیاء / بابک احمدی)



photo: M. Andika -- AFP / Getty Images