راهِ کلمات

من هم می‌توانستم
مثل تمام زنان
آینه‌بازی کنم
می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم
               جرعه جرعه بنوشم
و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی‌بگیرم
                      بی‌آنکه از روزها و ساعت‌ها
                      خبری داشته باشم
می‌توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دلربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری‌های دریایی
                     برقصم
می‌توانستم
        خود را به شکل فیروزه و یاقوت
                            درآورم
         و مثل ملکه‌ها بخرامم
می‌توانستم
              کاری نکنم
              چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نور و لباس ها و سفرها سرگرم باشم
می‌توانستم
شورش نکنم
خشمگین نشوم
با فاجعه‌ها مخالفت نکنم
و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم
می‌توانستم اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همه‌ی زندانی‌ها با زندان کنار بیایم
من می‌توانستم
سؤالات تاریخ را نشنیده بگیرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من می‌توانستم
آهِ همه‌ی غمگینان را
فریاد همه‌ی سرکوب‌شدگان را
و انقلاب هزاران مرده را
           ندیده بگیرم
اما من به همه‌ی این قوانین زنانه
                   خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم.

(سعاد الصباح / ترجمه: وحید امیری)



photo: Gueorgui Pinkhassov
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت: گوش چپم کیپ شده. خِلاص. وقتی گوش راستم روی بالش باشه دیگه هیچی نمی‌شنوم. خِلاص. این قضیه باعث شده امروز بعد از ناهار، سه ساعت و ربع در خواب باشم و وقتی بیدار شدم در حد کربلا تشنه. خِلاص. به صورت غیر ارادی نصف یه هندونه رو رفتم تو کارش. خِلاص. الان دارم توی رگ‌هام حسّش می‌کنم. خِلاص.

کودک

مادر، کودکش را شیر می‌دهد
و کودک از نورِ چشمِ مادر
خواندن و نوشتن می‌آموزد
وقتی کمی بزرگ شد
کیف مادر را خالی می‌کند
تا بسته سیگاری بخرد.
بر استخوان‌های لاغر و کم خون مادر راه می‌رود
تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود.
وقتی برای خودش مردی شد
پا روی پا می اندازد
و در یکی از کافه تریاهای روشنفکران
کنفرانس مطبوعاتی ترتیب می‌دهد و می‌گوید:
عقل زن کامل نیست.
و به افتخار این سخن
مگس‌ها و گارسون‌ها کفِ طولانی می‌زنند!

(سعاد الصباح / ترجمه: وحید امیری)




Mother and Son at Work - Vincenzo Cosenza
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت: نه اصلاً مهم نیست که دیگه توی تهران برف نمی‌باره، چرا باید وقتمونو صرف این چیزای بیهوده بکنیم؟!؟ نه، بِینی و بین‌الله، واقعاً برف اهمیت داره یا سکه و دلار؟ برف اهمیت داره یا پرایدِ بیست میلیونی؟ برو بابا برف کیلو چند، ببینم قیمت دلار امروز چقدر شده؟؟... (پی‌نوشت در پی‌نوشت: رفتن به دانشگاه شهید بهشتی باعث پی‌بردن به این نکته شد که تهران برف‌هایش هم طبقاتی‌ست!)