آره ، از پله ها با هم میریم بالا. تو چمدان‌ها دستت است، من هم یک چمدان دستم است، طبقه ی پنجم، خسته می رسیم دم در آپارتمان، آپارتمان کوچک، یک اطاق بزرگ، یک حمام کوچک ،یک آشپزخانه، یک دستشوئی تو اطاق و ...همین طور است ؟خوب یادم هست؟ تو کاغذت آن‌را برایم وصف کرده بودی؟ ها ... میریم ، می رسیم دم در آپارتمان ، تو دست‌هات بند است ، به من میگی دستت رو بُکُن تو جیبِ راستِ بارونی‌ام ، کلید آپارتمان رو بردار در را باز کن! من هم دستم را می برم تو جیب چپ بارونی تو و می‌گردم و پیدا نمی‌کنم ، همه اش کبریت است و سیگار و یک دستمال و یک عینک دودی ... اما کلید نیست و من در قیافه‌ات می‌نگرم می‌بینم خاموش ایستاده‌ای و می‌خندی و من کنجکاوانه می پرسم که پس کو؟ و تو با خونسردی که گوئی هیچ عجله نداری و اصلا باز بد جنسی‌ات گل کرده که مرا سر بدوانی ، و مثل اینکه دلت بخواد دستم را هی ببرم توی همه‌ی جیب‌های بارونی و کتت و جیب ژیلتت، میگی من گفتم تو جیب راست، این جیب راسته؟ و بعد من سرم را از دست مردم آزاری خوب تو تکان می‌دهم و دستم را می برم تا ته جیب بارونیت، جیب راست و هی می‌گردم و می‌بینم جز یک مشت پول خرده و ساعت مچی‌ات که هیچ وقت به مچت ندیده‌اند چیزی نیست و باز در قیافه‌ات خیره می‌شوم و می‌بینم لبخندِ خاطرجمعِ بدجنسانه‌ات را زود جمع کردی و اخم‌هات را ریختی تو پیشانی و ابروهات که یعنی پس کجا است و بعد می گوئی: ببخشید، ها ... تو جیب ژیلتم است و ناچار دگمه‌های بارونی‌ات را وا می‌کنم و لبه‌هاش را کنار می‌زنم و بعد می‌رسم به کُتَت و ناچار دگمه‌های کتت را که هر سه‌اش بسته است وا می‌کنم و چون خسته شده‌ام ، چمدان را از دست چپم می‌گذارم زمین و با هر دو دست لبه‌ی کتت را هم پس می‌زنم تا می‌رسم به ژیلت و به هر دو طرف نگاه می‌کنم ببینیم جیبش کجا است و هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم اصلاً ژیلتت جیب ندارد و در چهره‌ات خیره می شوم و می‌بینم که لبخندت را باز زود دزدیدی و قیافه‌ات حسابی سرخ شده و چشم‌های شرم‌آلودت را به من دوختی و گفتی خیلی معذرت می‌خواهم، حالا یادم آمد، این ژیلتم را صبح عوض کرده‌ام، برای آمدن به فرودگاه خریدم کلید توی جیب ژیلت کهنه است حالا میریم تو کمد می‌بینی اگر راست نبود؟! ها ... توی همین دسته کلیدِ اتومبیل یکی دیگر هم دارم لطفاً با همان باز کنید ، ببخشید ها ... و من سویچ اتومبیل را که دستت است از دستت می‌گیرم و کلید در را به من نشان می‎دهی و کلید را می‎اندازم و پیچیدنش را به من نشان می‌دهی و ... در را، درِ اتاق تو را من باز می‌کنم!

(استقبال در اورلی / علی شریعتی)


A young couple share a tender moment in the cold in Moscow's Red Square - Viktor Drachev / AFP - Getty Images