و مینشینیم و من به بخارِ سفید و زیبایی که از روی فنجان تو برمیخیزد خیره
میشوم و سکوت میکنم و نمیدانم به چه میاندیشم و تو اندکی به این طرف و
آن طرف چشمانت را میچرخانی تا آنکه به روی کروات من متوقف میشوند و به
طرح و رنگ آن میاندیشی که زمینه اش مشکی است و بر روی آن چشمهای تو
گلهای آنست و آنوقت متوجه می شوی که این کروات را من سالها است دارم و
با اینکه کهنه شده است و بارها شسته شده است آن را رها نکردهام و ناگهان
حکمتی را که در آن است در می یابی و لبخند رضایتی پنهانی بر لبانت میشکفد و
در دلت موجی سرمیکشد و به من مینگری و چشمانت از دوستی و یقین و ایمان و
اطمینان لبریز میشود و در شگفتی که آنچه تو را به من پیوند میدهد چه نام
دارد؟ و خیره میمانی که من در برابر تو کیستم؟ و آنگاه خود را کلمهای مییابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت
منم و مرا سینهای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که
عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینیَـش تویی و خود
را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانهاش تویی و خود را انتظاری که
موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا
تنهایی که انیسش تویی و ناگهان سرت راتکان می دهی و می گویی: نه، هیچ کدام!
هیچ کدام، اینها نیست، چیز دیگری است، یک حادثهی دیگری و خلقتِ دیگری و
داستانِ دیگری است و خدا آنرا تازه آفریده است؛ هرگز، دو روح، در دو اندام
این چنین با هم آشنا نبودهاند، اینچنین مجذوبِ هم و خویشاوندِ نزدیکِ هم نبودهاند... نه، هیچ کلمهای میان ما جایی نمییابد... سکوت، این
جاذبهی مرموزی را که مرا به اینکه نمیدانم او را چه بنامم چنین جذب
کرده است، بهتر میفهمد و بهتر نشان می دهد.
(استقبال در اورلی / علی شریعتی)

photo: Damir Sagolj / Reuters
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پینوشت: بعد از این سه پُست لطیف که نشان از ادراک و احساس وافر نگارندهی آن دارد میخواهم نکتهای را اضافه کنم. پیوند و تمنای عاطفی بین دو شخص که عدهای آنرا عشق رمانتیک مینامند، از زیباترین تجربههای فردی است و پُر از راز و رمزهای نهانی چنان که افتد و دانی (البته به شخصه خواب را بزرگترینِ موهبتها میدانم). اصولاً بهترین راه خودشناسی ، دیدن زوایای پنهان شخصیت در آیینهی معشوق است. همچنین به گفتهی اریش فروم (که ذکر او در پُست دوم رفت)، عشق یگانه راه نجات انسان از تنهایی است. تنهایی به معنای مطلق کلمه، چرا که انسان تنها به دنیا میآید و تنها از دنیا میرود. اما چه خوش است که این پتانسیل عاطفی گسترش یافته و از آن برای زیباتر دیدن هستی و عشق به طبیعت و انسانهای پیرامون استفاده شود. جملهای منتسب به نلسون ماندلا است که میگوید: "بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطهی خاص تو با کسی." پس در نزدیکی سال نو بیاییم بیشتر هوای دور و بریهایمان را داشته باشیم، باشد که عشقمان هر روز فزونتر گردد...