دکتر فاطمی انسان بزرگ و شریفی است. وقتی فراری بود به حزب پناهنده شد و آنها او را به خانهای آوردند که من آنجا بودم. نمیدانم مرا میشناخت یا نه، ولی میدانست که در خانهی یک تودهای مخفی شده. از صبح تا شب مراقبت از لحاظ حفظ امنیتِ خانه با من بود. چند شبی آنجا بود، سپس به جای دیگری منتقل شد. او عقیدهاش را صریح میگفت حتی برای منِ تودهای. این حرفی است که به گوش خود شنیدم. او میگفت ما به دکتر مصدق صددرصد اطمینان داشتیم و فکر میکردیم راه و حرف او درست است. او انسان فوقالعاده عجیبی بود، محکم و علاقهمند به ایران و معتقد به راهی که رفته بود، ولی از اینکه اشتباهات خودش را متذکر شود ابایی نداشت.
یکی از دردناکترین روزهای زندگی من، روزی است که دکتر فاطمی را شهید کردند. تا دقیقهی آخر او مردانه ایستاد. ایشان را در حالی که بیمار و بسیار رنجور و نحیف بود به جوخهی اعدام سپردند. وی تا آخرین دم به شاه فحش میداد.
(خاطرات مریم فیروز / انتشارات اطلاعات / چاپ دوم 1374)

شعبون تاجبخش به همراه نوچهها -- عکاس: ؟