سابق بر آن، درباریانی كه دورِ محمدرضا، پسر او را احاطه كرده بودند، دائماً نام پیرمرد را به‌میان می‌آوردند ـ به محمدرضا می‌گفتند كه اقداماتی كه صورت داده به‌مراتب از كارهای پدرش بهتر است. هیچ ستایشی نمی‌توانست از این بزرگ‌تر باشد. اما در این تكان روحی 1978، دیگر درباریان اسمی از رضاشاه نمی‌بردند. نگران بودند كه مبادا شاه گمان كند كه آنها با مقایسه‌ی او با مرد آهنین قصد سرزنش‌كردن او را دارند. درباریان میل نداشتند كه خود او نیز چنین مقایسه‌ای بكند. در محافل خصوصی، مردم مقایسه‌ی منزجركننده‌تری بین آن‌ دو می‌كردند. می‌گفتند رضاشاه مردی بود كه هیچ‌كس نمی‌توانست به او دروغ بگوید، اما به پسرش هیچ‌كس جرأت نمی‌كرد راست بگوید. اكنون‌كه پسر برای آخرین‌بار در برابر مجسمه‌ی مرمر پدر ایستاده بود، عكاسانِ دربار هجوم آورده بودند تا از خداحافظی معنی‌دار پسر ـ و احتمالاً توأم با احساس شكست وحشتناك ـ از پدری كه هیچ‌گاه نسبت به او خوش‌رفتاری نكرده بود عكسبرداری كنند. شاه مانند همیشه در یك لباس خاكستری خوش‌دوخت با كراواتی نسبتاً پُر زرق و برق، با چهره‌ای كه مثل همیشه چیزی از آن فهمیده نمی‌شد، در برابر نگاه خیره و سرد پدرش، شق و رق ایستاده بود.آن‌گاه روی پاشنه‌هایش چرخید و از پلكان پایین رفت. در 16 ژانویه شاه و فرح دیبا برای آخرین بار كاخ نیاوران را ترك نمودند. شاه در آخرین لحظه تصمیم گرفت به‌جای پروازِ مستقیم به ایالات متحده، دعوتِ انورسادات رئیس‌جمهوری مصر را برای یك توقف كوتاه در اسوان بپذیرد.

برای فرح ماه‌های اخیر احتمالاً سخت‌تر از شاه بود. بعدها گفت: «واقعاً پنج دقیقه نمی‌توانستیم به‌آرامی نفس بكشیم. اگر ده بیست دقیقه‌ای فرصت داشتیم خوشوقت بودیم.» درحالی‌كه دربار پیرامون‌شان فرو می‌ریخت و مشاوران می‌گریختند، وجود او بیش از پیش برای شاه حیاتی شده بود و به او قوت قلب می‌بخشید. در 1978 شاه تقریباً بطور كامل به او وابسته شده بود.

او نیز مثل شاه مخالف نابودكردن انقلاب با خونریزی گسترده بود*، ولی مثل شوهرش مطمئن نبود كه باید كشور را ترك كنند. می‌گوید یكبار به شاه پیشنهاد كرد به‌خاطر كسانی كه به آنها اعتقاد دارند او از كشور خارج شود ولی خودش بماند. شاه نپذیرفت و گفت باید با هم كشور را ترك كنند.

افراد گارد شاهنشاهی و پیشخدمتها گریه‌كنان برای خداحافظی در دو طرف پلكان صف كشیده بودند. بعضی از آنان قرآن روی سر شاه می‌گرفتند تا طبق اعتقادات دینی در سفری كه در پیش دارد حافظ او باشد. و وقتی موكب سلطنتی با هلیكوپتر كاخ را به مقصد فرودگاه ترك كرد، به شیون و زاری افتادند. بی‌اغراق، سالها بود كه شاه با اتومبیل در خیابان‌های تهران رفت و آمد نكرده بود. گاهی با اتومبیل به‌منزل اعضای خانواده‌اش در نزدیكی كاخ می‌رفت و گرنه همه‌جا از طریق هوا مسافرت می‌كرد. ایران را همیشه از آسمان دیده بود. هلیكوپترهای شاه و ملكه در كنار پاویون سلطنتی بر زمین نشست. شاه بعدها گفت كه نسبت به بادِ وحشتناك و منظره‌ی غم‌انگیز هواپیماهایی كه به علت اعتصاب روی زمین نشسته بودند بی‌توجه نبوده است.

در درون پاویون نطق كوتاهی برای خبرنگاران كرد: «گفته بودم كه مدتی است احساس خستگی می‌كنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم اول باید خیالم راحت بشود و دولت مستقر بشود، بعد مسافرت خواهم كرد. این فرصت امروز با رأی مجلس پس از رأی سنا بدست آمد و امیدوارم كه دولت بتواند هم در ترمیم گذشته و هم در پایه‌گذاری آینده موفق بشود.» از او پرسیدند كه این سفر چه مدت طول می‌كشد، با ملایمت جواب داد: «نمی‌دانم.» سپس منتظرِ نخست‌وزیر جدیدش شاپور بختیار شد كه چند بار در دوران سلطنت خود او را زندانی كرده بود و اكنون كشور را به او می‌سپرد.شاه از بختیار خوشش نمی‌آمد...

* گستردگی و عمق حضور مردم در انقلاب و موقعیت سوق الجیشی كشور به گونه‌ای بود كه تقریبا همه به این نتیجه رسیده بودند كه با كشتار نه تنها انقلاب از میان نمی رود بلكه مشكل بیشتر می شود.

نقل از مقاله‌ی پايان پوچ سلطنت‌؛ سقوط به روايت يك بيگانه (9) / «نمی‌دانمِ» ‌ملايم نوشته‌ی ايرج آديگوزلی



عکس: عباس عطار (1971)**

**IRAN. Tehran. Saadabad Palace. Shah Reza Mohammad PAHLAVI giving a press conference, after the celebrations for the 2500 years of the monarchy in Persepolis. Behind him is his press secretary YAZDANPANAH.